دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

آخر هفته ی خوب

سلام دوستای گلم امیدوارم زندگی به کامتون باشه و از بودن درکنار همسرو فرزندانتون لذت ببرید اخر هفته ای خوبی داشتم شکرخدا...پنجشنبه صبح وقت اپیلاسیون داشتم رفتم و ظهرکارم تموم شد نهاررفتم خونه ی باباایرج و شام رو شوشو هم اومد...شب خوبی داشتیم.... جمعه ساعت 9 صبح بیدارشدیم قرار شد بعد صبحانه شوشو بره ارایشگاه....اول بخاری رو حلش کردیم تا سرمانخوریم...بعدسرظهری قبل رفتن شوشو من به پروین جاری محترم زنگ زدم بعد یکم حرف زدن گفت رفتید پیش بابای نیما؟(شوهر خواهرشوهرم)گفتم نه مگه چی شده؟گفت همون روزی که تصادف کرده کی رو کشته خودشم پشت فرمون به بد طورخیلی بدی ضربه خورده گفتم نه والا لیلاکه زنگ زده بود به شوهرم گفت که پدرشوهرش با ماشین وشوهرش ت...
19 مهر 1393

نیل سو اومــــــــــــــــــــــــــــــد

ســــلام امروز 16 مهـــــــــــر1393 نیل سو خانم ما قدم به دنیای ما گذاشت اومدنت ...قدمت مبارک دختره دخترخاله ی عزیزم الهی همه ی دخترا..مادرای اینده....این حس قشنگ رو حس کنن خـــــــــــــدا برای همه مون بزرگه دوستای منتظرم  من که خیلی امیدوارم میدونم که ارزو به دل نمیمونم... _________________________________________________________________________ دیروز و پریروز صبح ت اشب خونه خالم بودیم و ترشی میگرفتیم وای که چقد خسته شدم....عوضش به خستگیش می ارزه...دیشب قرار بود همسری شب ماموریت باشه ولی عصری زنگ زد و گفت که شب نمیمونن و میان خونه و بعدش اماده میشه و میرن شام از طرف شرکت و فرداشم که امروز باشه جای دوری نمیرن و همین...
16 مهر 1393

عیدقربان

عــــــــــــید قربــــــــــــان مبـــــــــــــــــــــــارک سلام دوستای گلم عیدتون مبارک ایشالا که هرحاجتی دارید خدا تو این روز عزیز روا کنه و بی نیاز بشید من از دوشنبه ی هفته پیش خونه تکونیم رو شروع کردم و امروزم با انباری و راه پله ها به پایان رسوندم....دیروز با همسری سالن رو تمیز کردیم وخلاصه کلی کار و خستگی و اخرش یه دوش و شام خونه ی بابا ایرجم... فعلا دارم داروهای گیاهیمواستفادشون میکنم دوتا دیگه از اون دارو داخل رحمی مونده امیدم بخداست دعام کنید به دلم افتاده که خیلی زود مامان میشم اما بازم باید خدا بخواد و هیچ اصراری ندارم... شانزدهم مهر نیلسو جووون دختره دخترخالم متولد میشه خدا انشالله حفظش کنه و برای مام...
12 مهر 1393

درمانی نو

ســــلام... میخوام از روز سه شنبه بنویسم... روزی که من یهو منقلب شدم و گوشی و برداشتم به همسری نوشتم من بچـــــــــــــــــه میخوام وایشونم خیلی زود تماس گرفتن....الناز چی شده؟گفتم هیچی حالم خیلی بده بدجور زده به سرم امروز نزدیکی و زود میای خونه میای زودی میریم شهرستان خوی ...خیلی وقت بود میخواستم برم اما نمیشد اما این بار جدی میخواستم برم...گفت فعلا نمیدونم دقیقا چه ساعتی بیام یکم دیگه خبرمیدم بهت...گفتم باشه و اومدم ورزش کنم....یکم بعد همسری زنگ زد گفت من دارم حرکت میکنم بیا توزنگ بزن و ببین خانمه اونجاست میریم دست خالی برنگردیم...زنگ زدم گفتم خانم قوچخانی تشریف دارین امروز میخوایم از ارومیه بیام..گفتن بله و زودی به همسری گفتم و ایشو...
3 مهر 1393
1